ظاهری آرام و طوفانی نشسته بر راه ..
باران می بارد در جاری لحظه ها ..
دلتنگی غروب ... طنین باد و برگهای که می افتد در دامان خاک ...
خاکستری ابرهای فریاد،رنگین کمانی می شود بر صبوری نگاه ...
واژه ها را باید آراست و فصول سر نوشت را به نثری حک شده سکوت سرد سوختن ......
سر لوحه ی عشق است که دفتر زندگی می گشاید ... عشق تاوانی دارد به عمق باورهای تاریخ ، سخت و شکننده ، تلخ و شیرین ، آنچنان که آغوش چاه را برای یوسف می گشاید و چشمان یعقوب را می ستاند ...
زلیخا را مجنون دهر کرده در تب تند لحظه ها جوانیش را می رباید سکوت سرد سوختن ......
شب را نوشیده و از دامان پر راز ستاره ای دور فرو افتاده ...
سرگردان از غم شب بوهای پریشان، یاس های به انزوا نشسته را چگونه نوازش کند ؟
غمی چنگ می زند .. زخمی شکوفا می شود . ...
بلورهای اشک ،سقف شکسته ی دلی را مرهمی از درد می شوند ...
صدای ریل قطار سکوت سرد سوختن ......